لحظه هایی هست که دلم واقعاً برایت تنگ می شود
من اسم این لحظه ها را همیشه گذاشته ام
لحظه هایی هست که دلم واقعاً برایت تنگ می شود
من اسم این لحظه ها را همیشه گذاشته ام
دلتنگی ام را به باد می سپام
دلتنگی
تنها نصیب من بود
از تمام زیبایی هایت......
عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست ، معرفت است
عشق از آن رو هست که نیست
ولش کردم ورفتم !!
نه اینکه دوستش نداشتم..نه !!ازنخودی بودن متنفرم..،!
من نه فرهادم ، نه مجنونم ، نه بیژن ،
تــو شدی خـــاطره ســـاز
من شدم خــــاطره باز
تنهایی استخوان سوز است ، حتی در عاشقانه ترین ساعتها . .
من اگه خدا بودم...
اینقدر هوای دو نفره رو به رخ تک نفره ها نمیکشیدم...
همیشه بهم میگفت زندگیمی....
وقتی رفت من بهش گفتم:مگه من زندگیت نیستم؟
گفت آدم برای رسین به عشقش باید از زندگیش بگذره....
آنــقــدر زیبـــا عاشق او شده ای
کـــه آدم لـــذت مــــی بــرد از ایـــن هـــمــه خــیـــانــت !
روزی هــم اینگــونــــه عـــاشـــق من بــودی . . .
یـــادت هــســت لــعــنــتــی ؟؟؟.
گاهی دلت از سن و سالت می گیرد
میخواهی کودک باشی
کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
بزرگ که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی …
چون مرده شوم خاک مرا گم سازید
احوال مرا عبرت مردم سازید
خاک تن من به باده آغشته کنید
وز کالبدم خشت سر خم سازید
در حيرتم از مرام اين مردم پست
اين طايفه ي زنده کش مرده پرست
تا هست مي کّشندش
به خاري به جفا تا مُرد مي برندش به عزت سر دست.
روح من کم سال است
روح من گاهی از شوق سرفه اش می گیرد
روح من بیکار است قطره های باران را درز آجرها را می شمارد
روح من گاهی مثل یک سنگ سرراه حقیقت دارد
زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد
اندازه مرگ پرشی دارد
اندازه عشق زندگی چیزی نیست
که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود .
بر سنگ قبر من بنویسید
خسته بود اهل زمین نبود نمازش شکسته بود
بر سنگ قبر من بنویسید
پاک بود چشمان او که دائمااز اشک شسته بود
برسنگ قبر من بنویسید
این درخت عمری برای هر تبر و تیشه دسته بود
برسنگ قبر من بنویسید
کل عمر پشت دری که باز نمیشد نشسته بود
روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت
زیر باران غزلی خواند
دلش تر شد و رفت
چه تفاوت که چه خوردست غم دل ی اسم انقدر غرق جنون بود
که پرپر شد و رفت روز میلاد
همان روز که عاشق شده بود
مرگ با لحظه میلاد برابر شد
و رفت او کسی بود
که از غرق شدن میترسید
عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت...